جدول جو
جدول جو

معنی خاک نگار - جستجوی لغت در جدول جو

خاک نگار(کَ / کِ دَ / دَ)
نگارنده بر خاک، ترسیم کننده بر خاک. مصور خاک. رقم بر خاک زننده:
من شناسم که چرخ خاک نگار
چون سخنهای تو نگار نداشت.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رَ تَ / تِ)
خورندۀ خاک. کنایه از کسی است که نظر بدنیا کند. نظرکننده بامور پست:
نمی بینی کز آن آچار اگر خاکی تهی ماند
ترا ای خاک خوار آن خاک بی آچار نگوارد.
ناصرخسرو.
خاک خوار است رستنی زآنست
کایستاده چنین نگونسار است.
ناصرخسرو.
مار است خاک خوار پس او بادزان خورد
کز خوان عید نیست غذای مقررش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اَ مْ)
انباشته شدۀ از خاک. پر از خاک:
دست کفچه مکن به پیش فلک
که فلک کاسه ای است خاک انبار.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ)
کنایه از آدمی خلیق و متواضع:
هر خاک نهادی که خموش است در این بزم
چون کوزۀ سربسته پر از بادۀ ناب است.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَجْ جا)
منزلی از منازل کاروانی میان کرمانشاهان و کاظمین و ظاهراً در عراق عرب است
لغت نامه دهخدا
نسیجی که خاک بخود گیرد، کسی که در غربت بماند و به آنجا انس گیرد
لغت نامه دهخدا
(کِ)
خاک قبر. سفی ̍. سفاه. رمس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). مجازاً گور. قبر
لغت نامه دهخدا
افتاده، خاکی، متواضع، خاشع، درویش، خاکسار، فروتن
متضاد: مغرور، متکبر، پرفیس وافاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاک انداز
فرهنگ گویش مازندرانی